چکیده
در این نوشته به دو رویکرد عمده به واقع گرایی ساختار گرایانه در فلسفه علم می پردازیم که سعی دارد تببیین درستی از مسئله عینیت علم، پیشرفت و هستی شناسی آن داشته باشد. اول به رویکرد سنتی مبتنی به تجربه گرایی که به آثار راسل و ماکسول برمی گردد می پردازیم، گزارشی اجمالی از ادعاهای آن ها ارائه می کنیم و در خلال بحث نقدهای وارد شده را نیز گزارش می دهیم. سپس به رویکرد جدید تر می پردازیم که مبتنی بر واقع گرایی متافیزیکی است و نقدهایی که به آن وارد شده را گزارش می کنیم.
مقدمه
بحث شکل گرفته پیرامون ساختارگرایی واقع گرایانه ریشه در بحثِ طولانی تر واقع گرایی و ضدواقع گرایی در سنت فلسفه علم دارد. پس در وحله اول، واقع گرایی ساختار گرایانه بر واقع گرایی تاکید دارد؛ اینکه جهان مستقل از من ساختاری دارد و علم مستقل از ذهن من و باورهای من می تواند در مورد جهان به نحو عینی و اطلاع بخشی خبر دهد. قید دیگر، یعنی ساختارگرایی بر این نکته تاکید دارد که گزاره های علمی تنها وقتی درست هستند که این ساختار را به درستی بازنمایی کنند و نه نمونه های آن. منظورمان از ساختار» را در ادامه روشن تر می سازیم.
این نوشته یکی از پست های فیسبوکی دوستم، آروین مرادی است.
فردا 28 مارس، تولد استانیسلاو لسنیوسکی، منطقدان لهستانی است. به دلایل مختلف معتقدم مطالعه ی آثار وی برای هر مشتاق فلسفه ی تحلیلی ضروری است. متن زیر معرفی کوتاهی است از آثار اولیه ی لسنیوسکی(چون فعلا فقط آثار اولیه ی وی را خوانده ام). جو غالب فلسفی در ایران متاسفانه جو متمایل به فلسفه ی قاره ای است و ریشه در همان تمایلات شاعرانه دارد که همواره در فرهنگ ایرانی جاری بوده است. امید است اندک اندک تفکر جدی و واقعی فلسفی جای شعر و شاعری و کرامات بازی و باطن نگری را بگیرد:
استانیسلاو لسنیوسکی(1939-86)، فیلسوف، منطقدان و ریاضی دان لهستانی و یکی از تاثیرگذارترین افراد مکتب ورشو می باشد. برای نشان دادن اهمیت مطالعه ی لسنیوسکی کافی است نقش مکتب ورشو بر فلسفه ی تحلیلی و همینطور موضوعات مورد بحث لسنیوسکی را یاد آور شویم. مکتب ورشو نه تنها خواستگاه ظهور لسنیوسکی، بلکه تربیت کننده ی فیلسوفان و منطقدانان مهمی چون تارسکی، لوکاسیه ویچ، تواردووسکی، کوتاربینسکی و . نیز است. از این رو مطالعه ی لسنیوسکی به عنوان شخصی که دکترای تارسکی را به وی عطا کرده و با نقد لوکاسیه ویچ، وی را چنان تحت تاثیر قرار داده که تا مدتی سعی در کناره گیری از فلسفه داشته، اهمیت دوچندان می یابد. از دیگر سو بررسی تلاش های وی در راستای برساختن نظام فلسفی- منطقی بدیل به جای نظریه ی مجموعه ها که مشکلات و پارادوکس های عدیده ای در فلسفه ی تحلیلی ایجاد کرد، برای هر دغدغه مند فلسفه ضروری است.
ادامه مطلبارائه شده برای انجمن چای و فلسفه
در این نوشته ابتدا سعی میکنم تلقیهای مختلف از منطق را بیان کنم و سپس به ارتباط آنها با یکدیگر و همچنین جنبه های وجود شناختی آنها بپردازم. این رویکرد ها را می توان به اختصار اینگونه بیان کرد: 1-منطق به عنوان شاخه ای از ریاضیات 2- منطق به عنوان ضامن سخن معتبر 3-منطق به عنوان مطالعه حقایق عینی جهان 4-منطق به عنوان شناخت صورت های ذهنی(منطق استعلایی). بعد از معرفی این رویکرد ها، به ارتباط آنها با یکدیگر و بررسی عواقب و نتائج وجود شناختی هر یک، و سپس به سوال های مختلفی از این قبیل می پردازم: آیا چیزی به نام قانون منطقی وجود دارد؟ اگر وجود دارد از چه جنس است، آیا این قوانین ما به ازائی در جهان دارند؟ یا صرفا ساخته و پرداخته ذهن انسان است، یا شاید قرار داد ساده ای بیش نیست. یا که نه، طی روند تکامل فیزیولوژیکی این قوانین بر مغز ما حاکم شده اند. آیا تجربه می تواند مارا مجبور به بازبینی قواعد و اصول منطقیمان کند؟ در نهایت سعی میکنم از موضع چهارم دفاع کنم و ارتباط آن را با سه موضع قبلی و مخصوصا با موضع اولی روشن سازم. تلقی مختلف از منطق: 1- منطق به عنوان مطالعه ریاضیِ ساختار یک زبان مصنوعی: در این تلقی منطق مانند خیلی از شاخه های ریاضیات به مطالعه ساختار های ریاضی یک زبان فورمالِ مصنوعی می پردازد، مانند شاخه های مختلف منطق ریاضی، حسابِ منطق مرتبه اول، منطقِ مودال، زیر شاخه هایی مانند model theory و proof theory و بسیاری از زبان های صوری دیگری که در علوم کامپیوتر کاربرد فراوان دارند. در این دیدگاه گاهی منطق به عنوان مبانی ریاصیات هم تلقی می شود و ارتباط آن با فلسفه بیشتر در حوزه فلسفه ریاضی نمایان می شود.
ادامه مطلبمتن زیر مربوط به یکی از تکلالیف درس فلسفه تحلیلی ام بوده:
در این نوشته قصد دارم به این پرسش که "آیا وجود فکت های کلی بدون پذیرش وجودِ فکت های مولکولی در نظام اتمیسم منطقی راسل امکان پذیر است ؟" بپردازم، این سوال را راسل وقتی می پرسد که اول به عدم وجود فکت های مولکولی قائل می شود و سپس به وجود فکت های کلی، سپس دردل ساختار فکت های کلی با گزاره های مولکولی مواجه می شود و آنگاه مساله سازگاری یا عدم سازگاری این دو فرض مطرح می شود. در اینجا ابتدا مفاهیم کلی و پیش نیازهای بحث را شرح می دهم، سپس سعی میکنم با ابتنا به آرا خود راسل به شبهه ای که توسط خودش مطرح می شود پاسخ بدهم و نشان دهم این نقد وارد نیست، در انتها از منظری دیگر به این مساله می پردازم و نتیجه میگیرم که اگرچه ما نیاز به قبول وجود فکت های متناظر با گزاره های مولکولی نیستیم، اما برای پذیرش فکت های کلی باید رویکردی متفاوت به عملگرهای منطقی داشته باشیم.(توجه داشته باشید که عبارتِ "فکت های کلی" را به جای "فکت های متناظربا گزاره های کلی" و همچنین "فکت های مولکولی" را به جای"فکت های متناظر با گزاره های مولکولی" به کار برده ام)
ادامه مطلب
درباره این سایت